-
قصه های آرش _ قسمت صد و دوم( استعداد و تلاش)
قوس 07, 1404 20:21آرش فکر میکرد وقتی کسی در موضوعی استعداد دارد نیاز به کوشش ندارد اما خاله بهار گفت استعداد بدون تلاش به درد نمیخورد و اینکه تلاش از استعداد هم با ارزش تر است.
-
قصه های آرش_قسمت نود و سوم (مزاق های نا مناسب)
عقرب 28, 1404 16:40آرش همراه خاله بهار بسیار مزاق میکنه اما خاله بهار میگه همه ی مزاق ها و شوخی ها مناسب نیستند.
-
قصه های آرش_قسمت هشتاد و هشتم(آرش نویسنده می شود)
عقرب 20, 1404 18:03آرش به تازگی به کورس خلاقیت و نوشتن می رود و تصمیم دارد نویسنده شود...
-
قصه های آرش _ قسمت هفتاد و هشتم(دوست خیالی )
عقرب 09, 1404 18:29آرش یک دوست خیالی پیدا کرده که فقط خودش می بیند!
-
قصه های آرش _ قسمت هفتاد و هفتم(جنگ درخانواده)
عقرب 09, 1404 18:00بعضی وقت ها بزرگ تر ها به جای آرام حرف زدن جنگ میکنند.آرش میگه این روی آنها و دیگر اطفال تاثیر بد دارد. خاله بهار میگه در این موقعیت ها باید چه کند
-
قصه های آرش _ قسمت هفتاد و ششم( آرزوها)
عقرب 08, 1404 19:49آرش آرزوهای بزرگی دارد مثل هر کودک دیگری در جهان اما انتظار دارد بدون هیچ کوششی به آرزوهایش برسد. خاله بهار میگوید برای رسیدن به آرزوها باید کوشش کرد.
-
قصه های آرش _ قسمت هفتاد و پنجم ( حل مشکلات)
عقرب 07, 1404 19:23آرش وقتی به مشکل میخورد فقط می نشیند و از مشکلات گله میکند اما خاله بهار میگه باید دنبال راه حل باشه تا قدرت حل مسئله اش بالا برود.
-
قصه های آرش - قسمت شصت و سوم (معذرت خواهی)
میزان 28, 1404 19:56آرش در مکتب خراب کاری کرده بود و معلم شان از او خفه شده بود. وقتی انی را با خاله بهار قصه کرد ،خاله بهار به آرش توصیه کرد که از معلم شان معذرت خواهی کنه. آرش فهمید معذرت خواهی هر چند شاید مشکل باشد اما بهترین کار در مواقع انجام یک خطاست.
-
قصه های آرش _ قسمت شصتم (کنترل عصبانیت)
میزان 27, 1404 19:36آرش از دست خواهر کوچکترش عصبانی بود چراکه دفتر او را پاره کرده بود. عصبانیت آرش به قدری بود که میخواست با خراب کردن سامان بازی خواهرش از او انتقام بگیرد اما خاله بهار گفت او باید خود را آرام بسازد و عصبانیت خود را کنترل کند تا به جای انتقام راه حل مشکل را پیدا کند.
-
قصه های آرش _ قسمت پنجاه و نهم (قدرت نه گفتن)
میزان 26, 1404 20:24آرش در نظر دوستانش کسی معلوم می شد که همیشه با همه چیز موافق است چون بسیاری وقت ها به خواسته دیگران نمی تواند نه بگوید و بر خلاف میلش آن کار را انجام میدهد. اما خاله بهار میگوید او باید قدرت نه گفتن ار یاد بگیرد.